هر مناسبتی برای هر کس مفهومی دارد. یلدا برای من یعنی این شعر. یعنی اولین یلدای زندگی مشترک من و یار. یعنی هفت سال پیش و یک عالمه خاطره ی قشنگ.
به کوری دل و چشم معلم دینی!
«شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی»
صدای پای نگاه تو در شبم جاریست
ضریح خنده ی من غرق خویشتن داریست
دلم شبیه اناری که عشق زاییده
و هندوانه ی سرخی که پاسبان دیده!
پر از حلاوت انجیر و بادم و پسته
نگاه می کنم از چشم هات آهسته
کمند موی تو از باممان رها شده است
و روی زال من انگار، تازه وا شده است
به بام می رسم از رنگ تیره ی جاده
کمند شصت خمم روی بام افتاده
نگاه کوچه از این جا به بعد می میرد
و شاهنامه از این قصه درس می گیرد
دوباره قافیه را چشم هام لو داده
ببین! عروض صدایم به دوره افتاده!
غزل غزل به نگاه تو فال می ریزم
ببین! به حبل متین خدا می آویزم
صدای ماه پر از طعم ابر و باران است
و باز صحبت سرما و ضرب دندان است
هوا هوا ی شب تار و ماه نو دارد
و از نگاه سه تارت ستاره می بارد
کمند پرده ی سازت صَدای ماهور است
شبی که رنگ تماشای عشق ما، هور است
شروع کرده شبی را که ابر پس می زد
هوای خستگی از روی ماه می ریزد
هوا پر از نفس یاس ها و نرگس هاست
تئاتر پنجره درگیر پرده ی رویاست
اگر چه پرده ی سازت بهار آمیز است
و سفره ی دلم از بوی کوزه لبریز است
اگر چه امشب از احساس شب شدن خالیست
و چشم سایه ی خوشید رو به بی حالیست
اگر چه ابر شب ما ستاره می زاید
اگر چه موسم باران و برف می آید
اگر چه شب، شب شیرین و روز پرویز است
و شهر، گستره ی رنگ فام شبدیز است
«اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است»
به کوری شب یلدا، هنوز پاییز است
امین شفیعی